رادمهر جوجورادمهر جوجو، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه و 10 روز سن داره

R.boreiri

جلسه دوم کارگاه مادرو کودک اردیبهشت از ترم دوم

قند عسل امروز وقتی داشتیم می رفتیم کلاس توی خیابون که رسیدیم دیدیم که بهرادجون و مامانش با خالش دارن میان با کلی بادکنک و کلاه بوقی و کیک تولد . وای خدا امروز تولد بهراد جون بود و می خواست تو کلاس با شما ها جشن بگیره . وقتی رفتیم سرکلاس مهساجون گفت آموزشمون و می دیدیدم سریعتر و آخر کلاس تولد می گیریم . آموزش امروز بقیه مستطیل و عدد 5 بود یک مستطیل که با یک مستطیل کوچکتر خالی شده بود مهساجون به شما داد که با اشکال و ماژیک یک قاب عکس بسازیم و برای جلسه بعد عکستون وبگذاریم توش ببریم کلاس         اینم جشن تولد تصویری     مامان بهراد جون زحمت کشیده بودند برای شما بچه ها نفری یک ک...
14 مرداد 1392

کارگاه مادرو کودک اردیبهشت جلسه دوم

گل پسرم تو جلسه دوم کارگاه مادرو کودک هم شرکت کردیم عزیز دل مامان تو این جلسه باز در مورد دایره صحبت شد البته بعد از اینکه کلی ورزش کردیم و بازی کردیم و شعر خوندیم و خودتون و معرفی کردید . شعر معرفی بچه ها اینطوری بود که دو دستمون و روی هم کنار صورتمون می گرفتیم وبهم می کوبیدیم و می گفتیم علی بابا یه باغ داره ...یه باغ قشنگ داره... تو باغش یه طوطی داره ... اسم اون طوطی هست ... بعد به ترتیب رو می کرد به بچه ها تا خودشون و معرفی کنند اسم مامانشون و بگند و مامانشون یک کارخوبی که نی نی شون کرده رو بلند بگه و همه هورا بکشند . امروز مهسا جون بشقاب های یکبار مصرف به شکل دایره داد و از شما خواست بشقاب و لمس کنید و ببینید که گوشه نداره و از ما خو...
14 مرداد 1392

کارگاه مادرو کودک جلسه هفتم و هشتم

رادمهری مامان در جلسه هفتم شروع کلاس بعداز احوالپرسی و خوش و بش با مهسا جون و آموزش عدد 4 کمی باهم توپ بازی کردید     بعد از کلی بدو بدو رفتیم توی کارگاه برای آموزش اشکال هندسی با کاردستی اول مهسا جون شروع کرد به خوندن شعر توکه ماه بلند آسمونی بعد شما شروع کردید با دستای کوچولوتون رو میز کوبیدن که مثلاً صدای بارون میاد بعدمهساجون با آب پاشش روی شما ها آب می پاشید کیف می کردید . اون شعر اینه : تو که ماه بلند آسمونی منم ستاره میشم دور دور دورت می چرخم اگرستاره بشی دور دورم بچرخی منم ابر میشم رو روت و می گیرم اگر ابر بشی روم و بگیری منم بارون میشم شر شر می بارم توی کارگاه هم مهساجون یک کاغذی رو داد به شم...
14 مرداد 1392

کارگاه مادرو کودک اردیبهشت جلسه پنجم و ششم

عزیزکم برای رفتن به کلاس جدیداً مشکل پیدا کردیم ترافیک شدید توی اون ساعت تقریبا با 5یا 10دقیقه تاخیر می رسیم یک مشکل دیگه که داریم اینه که دقیقاً سرکوچمون آقا پلیس مهربون می ایسته ماشین های زوج و جریمه کنه و من تو این شش جلسه با کلی کلک تونستم فرارکنیم دعا کنیم 4جلسه باقیمونده رو به خیر بگذره چون اگر جریممون بکنه چهل هزارتومن روشاخشه . خلاصه نازناز مامان همچنان کلاس میریم و تو جلسه پنجم مثل همیشه بازی معرفی بچه ها وقتی نوبت به شما میرسه میگی رابره بریری مهسا جونم بلند دست میزنه میگه رادمهر بریری ، رادمهر بریری بعد همه می زنند زیرخنده خیلی باحاله تنها بچه ای هستی که اسم و فامیلش و با هم می گه مهسا جون میگه من تا عمر دارم اسم این کوچولو رو ی...
14 مرداد 1392

کارگاه مادرو کودک اردیبهشت جلسه سوم وچهارم

عزیز مامان کلاسها همچنان ادامه داره با ذوق و شوق هر چه بیشتر میریم و وقتی هر جلسه کلاس تموم می شه می پرسی مامان تموم شد . تمام فکر و ذکرت توی خونه شده مربیت مهساجون خوب غذات و می خوری که من به مهسا جون بگم خلاصه دنیایی شده برات . فکر نمی کردم با اون شرایط مهد نرفتنت اینجارو راحت بپذیری البته شاید بودن من تو کلاسها با شما بهت آرامش میده و خوب پذیرفتی . تو جلسه سوم مهسا جون عدد ٢ و ٣ رو با کتاب و بازی آموزش داد و شکلمون هم مثلث بود بعد از کلی ورزش و رقص و معرفی بچه ها رفتیم سراغ کاردستی با اشکال مثلث که پروانه درست کنیم البته این پروانه شاخک داشت ولی تا برسیم خونه شاخکهاش افتاد .ستاره هاشم مهساجون داد که بچه ها به عنوان خال ازش استف...
14 مرداد 1392

کارگاه مادرو کودک اردیبهشت جلسه دوم و سوم ترم دوم

عزیز دل مامان جلسه دوم کارگاه بدون حضور من و شما تشکیل شد .چون مامانی وقت دندانپزشکی داشتم و و دندونم و عصب کشی کرده بودم اصلاً توان بردن شمارو به کلاس نداشتم .پس کنسل کردیم .   جلسه دوم که دیروز تشکیل شد . موضوع شکل بیضی بود و عدد 5 ویک کتاب متضادها که مفاهیم داخل و بیرون ، شب و روز ، بالا و پایین ، جلو و عقب رو به شما نشون داد .   کاردستی مربوط به اون شکل خرچنگ بود که با اشکال کوچک و بزرگ بیضی درست کردید .     بعد از کلاس هم مهساجون یک خبر خوب داد اینکه بعداز کاردستی می ریم ماسه بازی توی حیاط . هر وقت که کلاس می رفتیم اون جعبه ماسه بازی رو توی حیاط  با حسرت می دیدی می پرسیدی مامان من برم ما...
14 مرداد 1392

شروع ترم دوم کارگاه مادرو کودک جلسه اول

عزیز دل مامان آموزش امروزمون شکل مستطیل بود . با اشکال کوچک و بزرگی که از مستطیل مهسا جون بهتون داد قرارشد آدم آهنی درست کنید . البته اشکال بریده شده فقط با چسب بچسبونید .   آخر کار هم موقع رفتن عکس دسته جمعی با آدم آهنیاتون انداختید : از راست : بهراد جون ، آناهید جون، محمد حسین جون ، دیانا جون ، رادمهرجوجو   ...
14 مرداد 1392

رادمهری و ریحانه و رهام تپلی

این هفته پنجشنبه خونه دایی علی مهمون بودیم . اینم عکسهای شما بچه های وروجک تو چادر بازی ریحانه بدون شرح .     ریحانه گلی امسال به سن تکلیف رسید. ولی عکسش و ما تازه دیدیم و گفتم تو وبلاگ پسرم یادگاری بمونه . ریحانه جون مکلف شدنت مبارک .     رهامی لالا کرده ... اما دریغ از یک دقیقه استراحت برای شما و ریحانه تا غروب بازی کردید .   ...
13 مرداد 1392

رادمهری و کامپیوتر

عزیز مامان تقریباً دو ماهی که شروع کردیم به کار با کامپیوتر البته به طور اتفاقی شروع شد من یک روز توی خونه داشتم کامپیوتر کار می کردم گفتی مامان می خوام روی پات بشینم نشستی روی پام و گفتی مامان من تکون بدم منظورت موس بود دیدم امتحانش ضرر نداره گرفتی دستت و چون به دست من نگاه کرده بودی همه انگشتات و شروع کردی به تکون دادن خیلی برام جالب بود .       منم دیدم که خیلی اشتیاق داری کلیک راست و بقیه کارهای موس و به شما گفتم . برای اینکه بهتر برات ملموس بشه سایت های آموزشی که از قبل آدرسشون و جمع کرده بودم تا بعدها هر وقت کامپیوتر و شروع کنی داشته باشم (البته همه سایتهای آموزشی ریاضی و دقت دید و تقویت حافظه و ...) چون...
9 مرداد 1392

رادمهری خونه عزیز

پنجشنبه ای  رفته بودیم خونه عزیز چون بابا بزرگ و دایی سجاد رفته بودند طالقان ، عزیز تنها بود به خاطر همین ما رفتیم کرج پیش عزیز که تنها نباشه . اونجا کلی شیطونی کردی هر دفعه می ریم اونجا بیچاره این بالشتهای مبل عزیز وسیله بازی شماست .   از دیوار راست هم که بالا میری . یکبار رفتی پشت پنجره داشتی بیرون و نگاه می کردی یکدفعه داد زدی مامان پرادمون (پرایدمون )و بردند وای چشمت روز بد نبینه سکته کردم بدو بدو من و عزیز دویدیم پشت پنجره دیدیدیم شما وروجک خنده ت گرفته بعد می گی مامان نبردند کلی بغلت کردم و فشارت دادم تا دیگه این کارو نکنی .( چون من خودم خیلی اضطراب دارم دقیقاً پایین آپارتمان عزیز پارک می کنم ولی باز دلشوره دارم هی می...
1 مرداد 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به R.boreiri می باشد